گلدتسيهر و مهدویت
مسئله مهدویت را بر آمده از سرخوردگی تاریخی و راهی برای توجیه فتنه ها و آشوب هایی می داند که به وسیله بعضی از انقلابی های سیاسی به وجود آمده است. از نظر او مهدویت راهی برای جلب اعتماد و محبت مردم است که همچون ابزاری در دست بعضی از شورشگران و انقلابیون قرار گرفته است.
مهدویت نگریستن به موضوع ظهور امام زمان و حکومت جهانی ایشان به عنوان یک تئوری جامع و فراگیری برخواسته از آموزههای وحیانی (قرآن و سنت) است.
ایگناتس گلدتسیهر1(1921-1850) اهل مجارستان، یهودی الاصل و از خاورشناسان برجسته غربی است که در زمینه اسلام شناسی دارای تألیفات و آثاری است و بعضی او را بنیانگذار اسلام شناسی در اروپا می دانند.
نگرش گلدتسیهر پیرامون مهدویت
گلدتسیهر در بررسی پاره ای از مباحث، گرایش خود به تفکر یهودیت را نشان می دهد و همچون دارمستتر، معتقد است، اسلام تحت تاثیر ادیان پیشین قرار داشته است. وی حتی معتقد است، پیامبر اکرم صل الله علیه و آله چیزی بیش از آنچه که دین یهودیت و مسیحیت طرح نموده اند، نیاورده است، وی در کتاب «العقیده و الشریعه فی الاسلام» می گوید:
«وحیی که محمد صل الله علیه و آله آورد، دینی جدید نبوده است.» و یا در جای دیگری از همین کتاب می گوید، راهبان مسیحی و اخبار یهود از استادان و معلمان پیامبر اکرم صل الله علیه و آله بوده اند.
وی همچون دارمستتر معتقد است، اعتقاد به مهدویت در تفکر مسلمانان به ویژه شیعیان، متاثر از افکار ادیان پیشین و به خصوص تفکر زرتشتیان است و به آن صریحاً اشاره می کند:
« اعتقاد به مسئله مهدویت در ریشه خود به عناصر یهودی و مسیحی بر می گردد و در آن پاره ای از ویژگی های مبحث سوشیانس که مورد اعتقاد زرتشتیان است، یافت می شود.»
علاوه بر این وی، اعتقاد به پاره ای از امور را در مهدویت، نوعی اسطوره گرایی و خیال پردازی می داند و بر این باور است که اعتقاد به آن ها بر آمده از احادیث و سخنان صحیح پیامبر اکرم صل الله علیه و آله نمی باشد، بلکه این سخنان منسوب به ایشان است. او در این باره می گوید:
«پاره ای از خیال پردازی ها و تصورات سرکش و بی منطق که ساخته ذهن افراد بیکار و ماهر است، به مسئله مهدویت افزوده شد که در طول زمان موجب پیدایش بسیاری از اسطوره ها از دل مهدویت شده است... و احادیثی در موضوع مهدویت وارد شد که مناقشه مسلمانان را در بر داشت، احادیثی که منسوب به پیامبر صل الله علیه و آله است... و این احادیث صحیح نمی باشد و در کتاب های صحیح ضبط نشده است.»
گلدتسیهر نسبت به مسائل مربوط به مهدویت بسیار بدبینانه و منفی می نگرد و آن ها را زائیده فکر بعضی از انسان های سودجو، بیکار و حرفه ای می داند که این امور را به پیامبر نسبت داده اند و آن ها را با اسطوره ها و افسانه ها آمیخته اند. به نظر می رسد گلدتسیهر در نسبت جعلی دادن به مهدویت متاثر از ابن خلدون می باشد و مانند بسیاری از خاورشناسان در ابتدا این را پذیرفته است که تفکر مهدویت به وسیله عده ای از شورشگران ترویج یافته و پاره ای از عناصر آن جعلی و ساختگی است.
گلدتسیهر مسئله مهدویت را بر آمده از سرخوردگی تاریخی و راهی برای توجیه فتنه ها و آشوب هایی می داند که به وسیله بعضی از انقلابی های سیاسی به وجود آمده است. از نظر او مهدویت راهی برای جلب اعتماد و محبت مردم است که همچون ابزاری در دست بعضی از شورشگران و انقلابیون قرار گرفته است. وی به هیچ وجه برای مهدویت ریشه های اعتقادی و مبتنی بر متون دینی قائل نیست و گویی که او از اول نادرستی این فکر را برای خود پیش فرض گرفته است و سپس به توجیه گرایش افراد به این بحث می پردازد. به نظر می رسد ادعای مهدویت از جانب افرادی همچون محمد احمد سودانی که در زمان حیات گلدتسیهر به وقوع پیوسته، بی تأثیر در پیدایش این فکر در او نمی باشد و چون عملکرد این مدعی دروغین مهدویت در اروپا و کشورهای هم جوار سودان تاثیر گذارده بود، بدیهی است که این واقعه در هندسه ذهنی گلدتسیهر و در نتیجه گیری های کارکرد گرایانه او نسبت به مهدویت بی تأثیر نبوده است و از قضاوت های او که مهدویت را عاملی برای ایجاد اغتشاش، شورش و جلب اعتماد مردم می داند، استنباط می شود که سخنانش تحت تأثیر حوادث سودان قرار داشته است.
گلدتسیهر در بخش پنجم از مهم ترین کتاب خود در زمینه مهدویت شناسی، یعنی کتاب «العقیده و الشریعه فی الاسلام» درباره مهدویت و فرقه های منسوب به آن سخن گفته است. او در بیش از یک سوم کتاب به این مسأله پرداخته است و از آنجا که حوادث سودان بر او تأثیر گذارده بود، نگاهی آسیب شناسانه و منفی نسبت به این آموزه دینی ارائه می دهد.
گلدتسیهر، طرح مسئله مهدویت را عامل توجیه آشوب ها و شورش هایی می داند که پاره ای از شورشگران سیاسی به راه انداخته و مهدویت را الگو و عنوان قیام خود قرار داده اند. او معتقد است مسئله مهدویت چون آرمان بزرگ و مدینه فاضله کسانی بوده که به آن اعتقاد می ورزیدند، از اینرو مهدویت و حکومت مهدوی را بزرگترین جامعه آرمانی می داند که از نظر او آمیخته با داستان های خرافی و عجیب و غریب همراه است. وی می گوید:
«تفکر مهدویت به تدریج به یک جامعه آرمانی مهدوی تبدیل شد که مؤمنان را به آینده ای دور و مبهم سوق می داد و همچنین مستعد این شد که پیوسته با خرافات و داستان های آخرت اندیشانه که ساده لوحانه و عجیب و غریب است، آمیخته شود...»
وی شیعه را از جدی ترین مذاهب اسلامی می داند که به مسئله مهدویت اعتقاد دارد و در بخش های زیادی از کتاب به بیان فکر امامت و مهدویت از جانب شیعه می پردازد و می گوید:
«محور و مرکز اعتقادات شیعه مبتنی بر بحث امامت و وراثت شرعی کسانی است که خداوند آنان را از ذریه و نسل اهل بیت برگزیده است و به این منزلت بلند مرتبه رسانده است.»
گلدتسیهر می گوید، از دیدگاه شیعه اعتراف به امامت امام مهدی علیه السلام چه در زمان ظهور و چه در زمان غیبت، شرطی از شرایط ایمان است و اعتقاد به مهدویت در نظر شیعیان هم رتبه اعتقاد به توحید و نبوت است و صرفاً به عنوان یک اعتقاد فرعی و یا حاشیه ای تلقی نمی گردد، بلکه این فکر در نزد آنان به مراتب جدی تر و مهم تر از نگاه اهل سنت به این بحث می باشد.
از نظر گلدتسیهر اعتقاد به مهدویت دارای وثاقت دینی نیست و معتقد است اثبات کلامی و اعتقادی آن به حدی نرسیده که بتوان آن را یک عقیده دینی خواند، از اینرو آن را از دیدگاه اهل سنت یک اعتقاد درجه دوم می خواند که در نگاه به این مسئله با شیعه تفاوت دارند.
او در ادامه بیان اندیشه شیعه می گوید، اعتقاد به مسئله مهدویت در نزد شیعه جزء ذاتی، اساسی و بنیادی ایمان آنان محسوب می شود و از بلند مرتبه ترین و فاخرترین حقیقت های دینی تلقی می گردد، به طوری که در نزد پیشوایان دینی شیعه، اعتقاد به مهدویت در کنار دیگر ارکان اسلام همچون نماز، روزه، خمس و امثال آن قرار گرفته است. وی در جای دیگر اشاره می کند که با وجود آنکه اعتقاد به مهدویت در نزد شیعه اعتقادی اصلی و بنیادین تلقی می گردد، اما اهل سنت تا به این حد به مسئله مهدویت قائل نیستند و صرفاً به آمدن یک مصلح در انتهاء تاریخ موسوم به «امام مهدی»(مهدی نوعی نه مهدی شخصی) اعتقاد دارند. وی تفکر شیعه را بستر و محیطی مناسب برای اعتقاد به مسئله مهدویت می داند و علت مهدویت خواهی شیعه را بر اثر روحیه مخالفت و انکار شیعه در برابر خلفا وقت تلقی می کند. از نظر او شیعه برای رسیدن به خلافت و مخالفت نمودن با حاکمان وقت، بحث مهدویت را ترویج کرده است و در این راه پیشوایان خود را از دست داده است،گویی او برای مسئله مهدویت، منشأ دینی قوی ای قائل نیست و آن را مبتنی بر متون دینی نمی داند، از اینرو در صدد است تا از مسئله، تحلیلی سیاسی، جامعه شناسی و یا روان شناختی ارائه دهد.
او بنا به شیوه تاریخی که کوششی است تا برای هر فکر و اندیشه ای، ریشه های تاریخی و علی و معلولی بجوید و به گونه ای ریشه تاریخی فکر را پی جویی کند، معتقد است عامل به وجود آمدن تفکر مهدویت در شیعه ریشه در عصر حاکمیت بنی امیه دارد و اعتقاد به مهدویت را محصول تفکر وراثتی بنی امیه در امر خلافت و حکومت می داند. او از منظر جامعه شناختی و تاریخی به مسئله مهدویت می نگرد و طبیعی است که بیش از آنکه به دنبال دلیل باشد به دنبال علت است، وی مهدویت را اصلی جعلی و ساختگی از جانب شیعه برای مخالفت با حاکمیت سیاسی قرون اولیه می داند و از آنجا که اعتقادات دینی در نظر توده مردم، منشأ آسمانی دارد و مورد وثوق و اطمینان قلبی آنان می گردد، از اینرو مردم آن را به عنوان یک امر حتمی و دینی پذیرفته اند. به طور کلی از دیدگاه گلدتسیهر، مسئله مهدویت از جانب بعضی مطرح گردیده تا بیانگر یک آرمان و آرزوی دینی باشد و از این راه خواسته اند قیامشان مورد اعتراض مردم قرار نگیرد.
گلدتسيهر مسئله مهدويت را بر آمده از سرخوردگي تاريخي و راهي براي توجيه فتنه ها و آشوب هايي مي داند که به وسيله بعضي از انقلابي هاي سياسي به وجود آمده است. از نظر او مهدويت راهي براي جلب اعتماد و محبت مردم است که همچون ابزاري در دست بعضي از شورشگران و انقلابيون قرار گرفته است. وي به هيچ وجه براي مهدويت ريشه هاي اعتقادي و مبتني بر متون ديني قائل نيست و گويي که او از اول نادرستي اين فکر را براي خود پيش فرض گرفته است و سپس به توجيه گرايش افراد به اين بحث مي پردازد. به نظر مي رسد ادعاي مهدويت از جانب افرادي همچون محمد احمد سوداني که در زمان حيات گلدتسيهر به وقوع پيوسته، بي تأثير در پيدايش اين فکر در او نمي باشد و چون عملکرد اين مدعي دروغين مهدويت در اروپا و کشورهاي هم جوار سودان تاثير گذارده بود، بديهي است که اين واقعه در هندسه ذهني گلدتسيهر و در نتيجه گيري هاي کارکرد گرايانه او نسبت به مهدويت بي تأثير نبوده است و از قضاوت هاي او که مهدويت را عاملي براي ايجاد اغتشاش، شورش و جلب اعتماد مردم مي داند، استنباط مي شود که سخنانش تحت تأثير حوادث سودان قرار داشته است.
گلدتسيهر مي گويد، از ديدگاه شيعه اعتراف به امامت امام مهدي عليه السلام چه در زمان ظهور و چه در زمان غيبت، شرطي از شرايط ايمان است و اعتقاد به مهدويت در نظر شيعيان هم رتبه اعتقاد به توحيد و نبوت است و صرفاً به عنوان يک اعتقاد فرعي و يا حاشيه اي تلقي نمي گردد، بلکه اين فکر در نزد آنان به مراتب جدي تر و مهم تر از نگاه اهل سنت به اين بحث مي باشد.
او بنا به شيوه تاريخي که کوششي است تا براي هر فکر و انديشه اي، ريشه هاي تاريخي و علي و معلولي بجويد و به گونه اي ريشه تاريخي فکر را پي جويي کند، معتقد است عامل به وجود آمدن تفکر مهدويت در شيعه ريشه در عصر حاکميت بني اميه دارد و اعتقاد به مهدويت را محصول تفکر وراثتي بني اميه در امر خلافت و حکومت مي داند. او از منظر جامعه شناختي و تاريخي به مسئله مهدويت مي نگرد و طبيعي است که بيش از آنکه به دنبال دليل باشد به دنبال علت است، وي مهدويت را اصلي جعلي و ساختگي از جانب شيعه براي مخالفت با حاکميت سياسي قرون اوليه مي داند و از آنجا که اعتقادات ديني در نظر توده مردم، منشأ آسماني دارد و مورد وثوق و اطمينان قلبي آنان مي گردد، از اينرو مردم آن را به عنوان يک امر حتمي و ديني پذيرفته اند. به طور کلي از ديدگاه گلدتسيهر، مسئله مهدويت از جانب بعضي مطرح گرديده تا بيانگر يک آرمان و آرزوي ديني باشد و از اين راه خواسته اند قيامشان مورد اعتراض مردم قرار نگيرد.
نقد و بررسي آراء گلدتسيهر
با بررسي جدي ترين کتاب گلدتسيهر درباره اسلام يعني «العقيده و الشريعه في الاسلام» آنچه که به وضوح مشخص است، عدم اطلاعات دقيق وي نسبت به فرقه ها و اعتقادات مذاهب اسلامي است و به نظر مي رسد که گاهي نتيجه گيري ها و انتقادات او از روي عدم شناخت دقيق است.
وي در بخش پنجم کتاب با عنوان فرقه ها به بررسي افکار و انديشه هاي فرقه هاي اسلامي، پيرامون مهدويت پرداخته است و در اين راستا حتي به افکار فرقه بهائيت نيز اشاره مي کند و بدون آنکه ميان مذاهب ريشه دار و داراي پايه هاي کلامي و تاريخي و فرقه هاي بدون اصالت همچون بهائيت تميز گذارد، آن ها را در کنار يکديگر بررسي مي کند
گلدتسيهر در پژوهش خود پيرامون آموزه هاي ديني نگاهي دروني و کلامي ندارد و تنها به مهدويت از منظر تاريخي صرف و شرايط علي و معلولي مي نگرد و مي کوشد تا ريشه ها و عوامل تاريخي، اجتماعي و سياسي پيدايش اين انديشه را بيان کند. وي مهدويت را صرفاً نوعي فرافکني و تخليه رواني فرقه اي همچون شيعه مي داند که از اقليت مذهبي برخوردارند و خواسته اند با اين بحث جهت ترميم روحي و سامان بخشي اضطرابات روحي خود استفاده کنند، حال آنکه اگر گلدتسيهر خود پيش از قيام مختار ثقفي مي زيست و درباره اين موضوع به پژوهش مي پرداخت، باز متوجه مي شد که اعتقاد به مهدويت قبل از قيام مختار نيز در فکر شيعه وجود داشته و اين باور ربطي به رخدادهاي به وجود آمده از جانب بني اميه و کوفيان نداشته است و تکيه گاه اصلي اين بحث در سخنان نبوي و علوي موجود است.
بايد خاطرنشان ساخت که گلدتسيهر در زمان محمد احمد سوداني مي زيست و اين حادثه در توصيف و تبيين او از مسئله مهدويت بسيار تأثيرگذار بود. او همچون ديگر خاورشناسان قرن نوزدهم با نوشتن کتاب درباره مهدويت، نوعي عکس العمل منفي نسبت به اصل و ريشه مبحث مهدويت، نشان داد و همچون دارمستتر، در شناخت مسئله مهدويت، استناد به مباحث ابن خلدون مي کند. به همين خاطر گلدتسيهر نه تنها براي مهدويت کارکرد مثبت و مفيد قائل نيست، بلکه آن را زائيده افکار عده اي شورشگر و مخالف حکومت و نظام سياسي وقت مي داند و معتقد است اين بحث به وجود آمد تا بتوانند از اين راه به فعاليت، قيام و مخالفت با حاکمان بپردازد. از اينرو در بررسي مهدويت بيش از آنکه مسأله را از جنبه کلامي مورد بررسي قرار دهد، به تأثيرات آن در حوزه سياسي، روان شناختي و اجتماعي مي پردازد و بيش از توجه به اصل اعتقادي مهدويت، به مدعيان مهدويت نظر دارد.