چرا باید نسبت به «هویتزدایی» و «آرمانزدایی» از دانشگاه حساس بود؟
رهبر انقلاب در دیدار اخیر خود با دانشجویان گفتند: «آن چیزی که در درجه اول باید دغدغهاش را داشت و برایش نگران بود، هویتزدایی و آرمانزدایی از دانشگاه است.» ۱۴۰۱/۲/۶ بهمناسبت اهمیت و برجستگی متمایز این مسئله بلندمدت، دو مفهوم «هویتزدایی» و «آرمانزدایی» از دانشگاه و امتدادهای عینی آنها بررسی و تحلیل میشود.
رهبر انقلاب در دیدار اخیر خود با دانشجویان گفتند: «آن چیزی که در درجه اول باید دغدغهاش را داشت و برایش نگران بود، هویتزدایی و آرمانزدایی از دانشگاه است.» ۱۴۰۱/۲/۶ بهمناسبت اهمیت و برجستگی متمایز این مسئله بلندمدت، دو مفهوم «هویتزدایی» و «آرمانزدایی» از دانشگاه و امتدادهای عینی آنها بررسی و تحلیل میشود.
انقلاب در ذات خود، یک «چرخش هویتی» بود
رهبر انقلاب میگویند: «کار بزرگی که انقلاب برای دانشگاه کرد عبارت بود از هویتبخشی به دانشگاه، به تبع هویتبخشی به ملت ایران و این احساس هویت، منتهی شد به اینکه دانشگاه در مقابل قدرتهای غربی، احساس ضعف و حقارت نکند.» ۱۴۰۱/۲/۶
انقلاب اسلامی، هم 'مضمون هویتی' داشت و هم 'غایات هویتی'؛ یک انقلاب اجتماعی تمامعیار که موجبات 'جابهجایی تاریخی' را فراهم کرد و جامعه ایران را از 'امتداد تجدد کورکورانه' خارج ساخت و به 'خویشتن فرهنگی'اش بازگرداند. جامعه ایران از مشروطه به این سو، در گرداب تاریخ تجدد جاهلی غلتیده بود و روزبهروز، بیشتر در این مرداب فرومیرفت و چه بسا اگر انقلاب به وقوع نمیپیوست، جامعه ایران از همه جهات به یکی از دنبالههای تقلیدی و استحالهشده تجدد غربی تبدیل میگردید و بهطور کلی از هویت و سنت تاریخی خویش گسسته میشد؛ اما انقلاب از راه رسید و تاریخ متفاوتش را در برابر تاریخ عالم تجددی نشاند و آن را از دامنه حیات جمعی مردم ایران بیرون کرد. این هویت جدید، هم عمق دینی داشت و از متن جهانبینی اسلامی برمیخاست، هم آشکارا در مقابل استیلای تجدد غربی بود و آن را برنمیتابید؛ ازاینرو، جامعه ایران از جمله دانشگاه توانست با تکیه بر همین 'قابلیت نرم'، در برابر تحمیلها و فشارها و الزامهای تجدد غربی بایستد و مقاومت کند و به مسیر تاریخی خود ادامه بدهد؛ پس 'مقاومت'، چنین ریشهای داشته و دارد و با از خاک بیرون افتادن این ریشه، همهچیز از دست خواهد رفت و سنگرهای مقاومت فروخواهد پاشید.
هویتزدایی بهمعنی زدودن «من فرهنگی» ماست
رهبر انقلاب بر این باورند که: «هویتزدایی، یعنی مبانی اندیشهای و رویکردهای تاریخی و ملی و گذشته کشور و گذشته انقلاب تحقیر شود، کارهای بزرگی که انجامگرفته کوچکنمایی بشود؛ عیوب، ده برابر بزرگنمایی شود. آنوقت بهجای این هویت، منظومه فکری غرب جایگزین شود که یک نمونهاش همین سند ۲۰۳۰ آمریکاییهاست که این، مظهر سلطه نواستعماری غربی در زمان ماست.» ۱۴۰۱/۲/۶ هویت با جنگ سخت از دست نمیرود و متلاشی نمیشود، بلکه باید جنگی متجانس با سرشت آن انتخاب شود و این جنگ، 'جنگ نرم' و بهصورت خاص، 'جنگ فرهنگی' است؛ 'جنگ فرهنگی' نیز با اندیشه و فکر و معرفت و تاریخ و سنت و سبک زندگی سروکار دارد و از اندوختههای پیشینی و سرمایههای معنوی حکایت میکند. جامعهای که احساس کند ذخیره تاریخی ندارد و از درون، تهی و بیمایه است بهناچار دست نیاز بهسوی دیگریهای فرهنگی دراز میکند؛ پس، باید ارتباط جامعه را از گذشته فرهنگیاش گسست و حال کنونیاش را وخیم تصویر کرد تا خویش را ببازد و گرفتار هراس و حقارت و فقر شود. در این حال، خودبهخود 'عقبنشینی' خواهد کرد و در دیگری، 'هضم' و 'مستحیل' خواهد شد. با 'روایت دروغین' و 'وارونهنمایی' میتوان چنین حسی را در مردمان یک جامعه ایجاد کرد و آنها را مرعوب و منفعل ساخت. این روندی است که غرب در دوره تاریخی اخیر در پیش گرفته و 'استعمار نو' نام دارد.
حساسیت به ارزشهای آمریکایی، ناسازگار با ایدئولوژیزدایی است
رهبر انقلاب معتقدند که: «ایدئولوژیزدایی، همان هویتزدایی است؛ ایدئولوژی، تفکر و ارزشها، هویت یک ملت است. امروز قبله اینها آمریکاست و آمریکاییها، دائم روی ارزشهای آمریکایی تکیه میکنند؛ درحالیکه ارزشهای آمریکایی، یعنی همان ایدئولوژی، اما اینها حاضر نیستند این را از آمریکا یاد بگیرند.» ۱۴۰۱/۲/۶
دهههاست که جریان فکری و رسانهای در غرب، توصیه به 'ایدئولوژیزدایی' میکند و انقلاب را بهسبب اینکه ریشه در 'دین' دارد و از زوایه دین به انسان و جامعه و تاریخ مینگرد و مناسبات خویش را بر اساس رویکرد دینی تعریف میکند، محکوم مینماید. در این چهارچوب، 'گرایشهای دینی' از قبیل 'رویکردهای ایدئولوژیک' و این رویکرد نیز بهمعنی گریز از واقعیتهای عینی و دورشدن از بیطرفی است. این در حالی است که غرب متأخر، هرگز از ایدئولوژی تهی نشده است و واقعیت را مبنای عمل خویش قرار نداده، بلکه فقط بهسوی 'ایدئولوژیهای بشرساخته' حرکتکرده و 'ارزشهای سکولار' را برگزیده است؛ پس، غرب متجدد همچنان به ارزشها وفادار است، اما 'ارزشهای سکولار و دنیوی' که همگی اعتباری و برساخته هستند و از هیچ حقیقتی دفاع نمیکنند، بلکه مفسدهانگیز و باطل هستند. در این حال، باید پرسید که غرب به چه سبب باید انقلاب را به 'ایدئولوژیکبودن' متهم نماید؟! اگر 'دین' مبنای طراحی حیات اجتماعی قرار بگیرد، به ورطه 'ایدئولوژی' فروافتادهایم و اگر 'لیبرال-دموکراسی' بر این جایگاه تکیه بزند، چنین حکمی روا نیست؟! اگر ایدئولوژی از سلسله ارزشهای بههمپیوسته حکایت میکند، چه تفاوتی است میان 'دین' و 'لیبرال-دموکراسی'؟! از اینجا مشخص میشود که سخن ناگفته و پنهان نگاه داشتهشده غرب، 'تعارض با دین' است، اما این سوگیری در زیر تعبیر فریبنده مخالفت با ایدئولوژی و رویکردهای ایدئولوژیک، جاسازی شده است. جالب است که نیروهای روشنفکر وطنی که به تجدد وابستهاند و جز تکرار و گرتهبرداری و تقلید، هنری ندارند، در برابر این تعارض و تناقض بزرگ، سکوت اختیار میکنند و همچنان انقلاب را به 'عبور از ایدئولوژی' و حاکمکردن 'عقلانیت' و 'علم' و 'منفعت' و 'واقعیت' فرامیخوانند.
انقلاب در ذات خود، یک «چرخش هویتی» بود
رهبر انقلاب میگویند: «کار بزرگی که انقلاب برای دانشگاه کرد عبارت بود از هویتبخشی به دانشگاه، به تبع هویتبخشی به ملت ایران و این احساس هویت، منتهی شد به اینکه دانشگاه در مقابل قدرتهای غربی، احساس ضعف و حقارت نکند.» ۱۴۰۱/۲/۶
انقلاب اسلامی، هم 'مضمون هویتی' داشت و هم 'غایات هویتی'؛ یک انقلاب اجتماعی تمامعیار که موجبات 'جابهجایی تاریخی' را فراهم کرد و جامعه ایران را از 'امتداد تجدد کورکورانه' خارج ساخت و به 'خویشتن فرهنگی'اش بازگرداند. جامعه ایران از مشروطه به این سو، در گرداب تاریخ تجدد جاهلی غلتیده بود و روزبهروز، بیشتر در این مرداب فرومیرفت و چه بسا اگر انقلاب به وقوع نمیپیوست، جامعه ایران از همه جهات به یکی از دنبالههای تقلیدی و استحالهشده تجدد غربی تبدیل میگردید و بهطور کلی از هویت و سنت تاریخی خویش گسسته میشد؛ اما انقلاب از راه رسید و تاریخ متفاوتش را در برابر تاریخ عالم تجددی نشاند و آن را از دامنه حیات جمعی مردم ایران بیرون کرد. این هویت جدید، هم عمق دینی داشت و از متن جهانبینی اسلامی برمیخاست، هم آشکارا در مقابل استیلای تجدد غربی بود و آن را برنمیتابید؛ ازاینرو، جامعه ایران از جمله دانشگاه توانست با تکیه بر همین 'قابلیت نرم'، در برابر تحمیلها و فشارها و الزامهای تجدد غربی بایستد و مقاومت کند و به مسیر تاریخی خود ادامه بدهد؛ پس 'مقاومت'، چنین ریشهای داشته و دارد و با از خاک بیرون افتادن این ریشه، همهچیز از دست خواهد رفت و سنگرهای مقاومت فروخواهد پاشید.
هویتزدایی بهمعنی زدودن «من فرهنگی» ماست
رهبر انقلاب بر این باورند که: «هویتزدایی، یعنی مبانی اندیشهای و رویکردهای تاریخی و ملی و گذشته کشور و گذشته انقلاب تحقیر شود، کارهای بزرگی که انجامگرفته کوچکنمایی بشود؛ عیوب، ده برابر بزرگنمایی شود. آنوقت بهجای این هویت، منظومه فکری غرب جایگزین شود که یک نمونهاش همین سند ۲۰۳۰ آمریکاییهاست که این، مظهر سلطه نواستعماری غربی در زمان ماست.» ۱۴۰۱/۲/۶ هویت با جنگ سخت از دست نمیرود و متلاشی نمیشود، بلکه باید جنگی متجانس با سرشت آن انتخاب شود و این جنگ، 'جنگ نرم' و بهصورت خاص، 'جنگ فرهنگی' است؛ 'جنگ فرهنگی' نیز با اندیشه و فکر و معرفت و تاریخ و سنت و سبک زندگی سروکار دارد و از اندوختههای پیشینی و سرمایههای معنوی حکایت میکند. جامعهای که احساس کند ذخیره تاریخی ندارد و از درون، تهی و بیمایه است بهناچار دست نیاز بهسوی دیگریهای فرهنگی دراز میکند؛ پس، باید ارتباط جامعه را از گذشته فرهنگیاش گسست و حال کنونیاش را وخیم تصویر کرد تا خویش را ببازد و گرفتار هراس و حقارت و فقر شود. در این حال، خودبهخود 'عقبنشینی' خواهد کرد و در دیگری، 'هضم' و 'مستحیل' خواهد شد. با 'روایت دروغین' و 'وارونهنمایی' میتوان چنین حسی را در مردمان یک جامعه ایجاد کرد و آنها را مرعوب و منفعل ساخت. این روندی است که غرب در دوره تاریخی اخیر در پیش گرفته و 'استعمار نو' نام دارد.
حساسیت به ارزشهای آمریکایی، ناسازگار با ایدئولوژیزدایی است
رهبر انقلاب معتقدند که: «ایدئولوژیزدایی، همان هویتزدایی است؛ ایدئولوژی، تفکر و ارزشها، هویت یک ملت است. امروز قبله اینها آمریکاست و آمریکاییها، دائم روی ارزشهای آمریکایی تکیه میکنند؛ درحالیکه ارزشهای آمریکایی، یعنی همان ایدئولوژی، اما اینها حاضر نیستند این را از آمریکا یاد بگیرند.» ۱۴۰۱/۲/۶
دهههاست که جریان فکری و رسانهای در غرب، توصیه به 'ایدئولوژیزدایی' میکند و انقلاب را بهسبب اینکه ریشه در 'دین' دارد و از زوایه دین به انسان و جامعه و تاریخ مینگرد و مناسبات خویش را بر اساس رویکرد دینی تعریف میکند، محکوم مینماید. در این چهارچوب، 'گرایشهای دینی' از قبیل 'رویکردهای ایدئولوژیک' و این رویکرد نیز بهمعنی گریز از واقعیتهای عینی و دورشدن از بیطرفی است. این در حالی است که غرب متأخر، هرگز از ایدئولوژی تهی نشده است و واقعیت را مبنای عمل خویش قرار نداده، بلکه فقط بهسوی 'ایدئولوژیهای بشرساخته' حرکتکرده و 'ارزشهای سکولار' را برگزیده است؛ پس، غرب متجدد همچنان به ارزشها وفادار است، اما 'ارزشهای سکولار و دنیوی' که همگی اعتباری و برساخته هستند و از هیچ حقیقتی دفاع نمیکنند، بلکه مفسدهانگیز و باطل هستند. در این حال، باید پرسید که غرب به چه سبب باید انقلاب را به 'ایدئولوژیکبودن' متهم نماید؟! اگر 'دین' مبنای طراحی حیات اجتماعی قرار بگیرد، به ورطه 'ایدئولوژی' فروافتادهایم و اگر 'لیبرال-دموکراسی' بر این جایگاه تکیه بزند، چنین حکمی روا نیست؟! اگر ایدئولوژی از سلسله ارزشهای بههمپیوسته حکایت میکند، چه تفاوتی است میان 'دین' و 'لیبرال-دموکراسی'؟! از اینجا مشخص میشود که سخن ناگفته و پنهان نگاه داشتهشده غرب، 'تعارض با دین' است، اما این سوگیری در زیر تعبیر فریبنده مخالفت با ایدئولوژی و رویکردهای ایدئولوژیک، جاسازی شده است. جالب است که نیروهای روشنفکر وطنی که به تجدد وابستهاند و جز تکرار و گرتهبرداری و تقلید، هنری ندارند، در برابر این تعارض و تناقض بزرگ، سکوت اختیار میکنند و همچنان انقلاب را به 'عبور از ایدئولوژی' و حاکمکردن 'عقلانیت' و 'علم' و 'منفعت' و 'واقعیت' فرامیخوانند.
آرمانزدایی
«آرمانزدایی، یعنی بیتفاوتکردن افراد نسبت به فقر و فساد و تبعیض و نسبت به سلطه فرهنگ غربی، کمانگیزهشدن درباره شاخصهای انقلاب اسلامی از جمله شاخص ایستادگی در برابر ظلم، زیر بار زورگویی نرفتن، بازگشت به اسلام ناب و رد تحجر و واپسگرایی.» ۱۴۰۱/۲/۶ آرمانها همان 'هدفها' و 'مقاصد'ی هستند که جامعه باید بهسویشان حرکت کند تا به 'مدینه فاضله' تبدیل شود. آرمان، از 'صورت مطلوب' و 'وضع برگزیده' حکایت میکند و ناظر به مقصد نهایی است. بهعبارت دیگر، آنچه باید شد و آنچه باید به آن دست یافت، در کلمه آرمان خلاصه شده است. جهتگیری دیگر استعمار نو، 'زدودن حس آرمانخواهی' از جامعه و دانشگاه است؛ یعنی وضع بهگونهای رقم بخورد که دانشگاه احساس کند آرمانها، 'شعارها'یی بیش نبوده و دستیافتنی نیستند و نباید در جستوجوی 'ناکجاآباد' بود؛ پس، باید به واقعیتهای موجود، تن در داد و تسلیم شد و عقب نشست. به بیان دیگر، اگرچه آرمانها برای ایجاد 'بسیج انقلابی' بسیار مفیدند و هر انقلابی، خواهناخواه، وعده برپایی 'بهشت زمینی' را به مردم میدهد، اما چندی پس از اینکه انقلاب به قدرت رسید و به نظام سیاسی مستقر تبدیل شد، بر سر عقل میآید و از شعارها و دغدغههای ذهنزده نخستینش، یکی پس از دیگری، عقب مینشیند؛ ازاینرو، گفته میشود که انقلاب، یک 'هیجان کور جمعی' و 'آرمانخواهی نامعقول' است که راه بهجایی نمیبرد و در صورت کامیابی، شکست خواهد خورد و بهتدریج و بر اثر روزمرگی، همهچیز، 'عادی' خواهد شد.
این در حالی است که آرمانهای 'انقلاب اسلامی'، همان آرمانهای 'انبیای الهی' هستند و انقلاب ایران، پرتو و شعاعی از آن انقلابها و خیزشهای عظیم و قدسی است و از این جهت، هرگز اینگونه نیست که واقعیت، آنها را برنتابد. این آرمانها، برآمده از متن تفکر قرآنی هستند و انقلاب نیز سربرآورد تا فرهنگ قرآنی را بر گستره جامعه، حاکم گرداند. به این ترتیب، آرمانهای انقلاب اسلامی، همگی 'ممکن' و 'مقدور' و 'شدنی' است و ما نیروهای انقلابی در چهارچوب نظریه 'نظام انقلابی' باید بهسوی غلبهیافتن این آرمانها حرکت کنیم. آری، دشواریهای فراوانی وجود داشته و خواهد داشت، اما مگر باید مسیر واقعیتها، هموار و سهل باشد و آرمانهای انقلابی بهسادگی محقق شوند؟! و مگر در کنار واقعیتهای منفی، واقعیتهای مثبت نیز حضور ندارند؟! و مگر در طول چهار دهه گذشته، بسیاری از واقعیتهای منفی را شکست ندادهایم یا بهسلامت از آنها عبور نکردهایم؟!
نه آرمانها بهآسانی تحقق مییابند و نه همه واقعیتها، بازدارنده و مخالفخوان هستند و اینهمه، طبیعی و جزو سنتهای اجتماعی این عالم هستند.
«آرمانزدایی، یعنی بیتفاوتکردن افراد نسبت به فقر و فساد و تبعیض و نسبت به سلطه فرهنگ غربی، کمانگیزهشدن درباره شاخصهای انقلاب اسلامی از جمله شاخص ایستادگی در برابر ظلم، زیر بار زورگویی نرفتن، بازگشت به اسلام ناب و رد تحجر و واپسگرایی.» ۱۴۰۱/۲/۶ آرمانها همان 'هدفها' و 'مقاصد'ی هستند که جامعه باید بهسویشان حرکت کند تا به 'مدینه فاضله' تبدیل شود. آرمان، از 'صورت مطلوب' و 'وضع برگزیده' حکایت میکند و ناظر به مقصد نهایی است. بهعبارت دیگر، آنچه باید شد و آنچه باید به آن دست یافت، در کلمه آرمان خلاصه شده است. جهتگیری دیگر استعمار نو، 'زدودن حس آرمانخواهی' از جامعه و دانشگاه است؛ یعنی وضع بهگونهای رقم بخورد که دانشگاه احساس کند آرمانها، 'شعارها'یی بیش نبوده و دستیافتنی نیستند و نباید در جستوجوی 'ناکجاآباد' بود؛ پس، باید به واقعیتهای موجود، تن در داد و تسلیم شد و عقب نشست. به بیان دیگر، اگرچه آرمانها برای ایجاد 'بسیج انقلابی' بسیار مفیدند و هر انقلابی، خواهناخواه، وعده برپایی 'بهشت زمینی' را به مردم میدهد، اما چندی پس از اینکه انقلاب به قدرت رسید و به نظام سیاسی مستقر تبدیل شد، بر سر عقل میآید و از شعارها و دغدغههای ذهنزده نخستینش، یکی پس از دیگری، عقب مینشیند؛ ازاینرو، گفته میشود که انقلاب، یک 'هیجان کور جمعی' و 'آرمانخواهی نامعقول' است که راه بهجایی نمیبرد و در صورت کامیابی، شکست خواهد خورد و بهتدریج و بر اثر روزمرگی، همهچیز، 'عادی' خواهد شد.
این در حالی است که آرمانهای 'انقلاب اسلامی'، همان آرمانهای 'انبیای الهی' هستند و انقلاب ایران، پرتو و شعاعی از آن انقلابها و خیزشهای عظیم و قدسی است و از این جهت، هرگز اینگونه نیست که واقعیت، آنها را برنتابد. این آرمانها، برآمده از متن تفکر قرآنی هستند و انقلاب نیز سربرآورد تا فرهنگ قرآنی را بر گستره جامعه، حاکم گرداند. به این ترتیب، آرمانهای انقلاب اسلامی، همگی 'ممکن' و 'مقدور' و 'شدنی' است و ما نیروهای انقلابی در چهارچوب نظریه 'نظام انقلابی' باید بهسوی غلبهیافتن این آرمانها حرکت کنیم. آری، دشواریهای فراوانی وجود داشته و خواهد داشت، اما مگر باید مسیر واقعیتها، هموار و سهل باشد و آرمانهای انقلابی بهسادگی محقق شوند؟! و مگر در کنار واقعیتهای منفی، واقعیتهای مثبت نیز حضور ندارند؟! و مگر در طول چهار دهه گذشته، بسیاری از واقعیتهای منفی را شکست ندادهایم یا بهسلامت از آنها عبور نکردهایم؟!
نه آرمانها بهآسانی تحقق مییابند و نه همه واقعیتها، بازدارنده و مخالفخوان هستند و اینهمه، طبیعی و جزو سنتهای اجتماعی این عالم هستند.