در ششم تیر ۱۳۶۰ چه گذشت؛
ناکامی گروهک فرقان در ترور آیتالله خامنهای از زبان پزشک معظمله
گروهک «فرقان» در اقدامی تروریستی، حضرت آیتالله خامنهای امام جمعه وقت تهران را هدف ترور قرار داد که این عملیات تروریستی، به لطف خدا نافرجام ماند و در این میان تلاش بیدریغ پزشکان برای نجات جان ایشان به ثمر نشست.
انقلاب اسلامی ایران پس از پیروزی در سال ۱۳۵۹، حوادث تلخ و شیرینی را به خود دید که این حوادث هرچه که بود، بر تجربیات آن افزود و این شجره طیبه را پر بارتر کرد. نسلهای امروزی با درک حوادث تلخی که در سال ۱۳۹۸ روی داد، این سال را سالی با خاطرات تلخ عنوان میکنند؛ اما واقعیت آن است که کشورمان ایران حوادث بدتری را نیز تجربه کرده است؛ خصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی.
دکتر هادی منافی در کنار حضرت آیتالله خامنهای (مد ظلهالعالی)
سال ۱۳۶۰ یکی از آن سالهایی است که کشورمان آبستن حوادث تلخ و خونین زیادی بود؛ برای نمونه، در تاریخ ۳۰ خرداد آن سال منافقین در خیابانهای تهران با انواع سلاحهای سرد و گرم به جان مردم افتادند و تعداد زیادی را شهید و زخمی کردند. چند روز بعد یعنی ششم تیر، گروهک «فرقان» در اقدامی تروریستی، حضرت آیتالله خامنهای امام جمعه تهران را هدف ترور قرار داد که این عملیات تروریستی، به لطف خدا نافرجام ماند و فردای آن روز نیز یعنی هفتم تیر هم حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری و شهادت حضرت آیتالله بهشتی (ره) و یارانش رخ داد که آنچنان داغ بزرگی بر دل ملت نهاد که هنوز زخم آن بر تنه درخت تنومند انقلاب اسلامی باقی مانده است.
دکتر «هادی منافی» وزیر بهداری در دولتهای شهید «محمدعلی رجایی» و حضرت آیتالله خامنهای و همچنین معاون رئیس جمهور و رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست در دولت مرحوم «هاشمی رفسنجانی» بوده است که خاطرات شنیدنی زیادی را از سال ۱۳۶۰ دارد. علاقه وی به شهید رجایی موجب شده است تا امروز در و دیوار دفتر کارش واقع در بیمارستان «مهر» مزین به تصویر این شهید والامقام باشد؛ همچنین دکتر منافی درباره علاقه بسیار خود به امام راحل، گفته است که در سال ۱۳۶۰، وقتی حضرت آیتالله خامنهای بهدلیل ترور نافرجام توسط گروهک «فرقان» در بیمارستان بستری بود، هر روز به بهانه گزارش حال ایشان، خدمت امام خمینی (ره) حاضر میشده است؛ از طرفی نیز سلامتی حضرت آیتالله خامنهای برای امام امت آنقدر با اهمیت بود که ایشان پس از شنیدن روند بهبودی سکاندار بعدی کشتی انقلاب اسلامی، خوشحال میشدند.
دکتر «هادی منافی» به روایت روند تلاشهای تیم پزشکی برای نجات جان مبارک حضرت آیتالله خامنهای در سال ۱۳۶۰ پس از ترور نافرجام ایشان توسط کروهک «فرقان» پرداخته است که ماحصل آن را در ادامه میخوانید.
حضرت آیتالله خامنهای ضربان نبض و فشار خون نداشتند!
آنروز به مجلس رفته بودم. ساعت یک یا دو ظهر، دکتر لواسانی اشارهای به من کرد و گفت: «الان خبر دادهاند که حضرت آقا ترور شده و به بیمارستان «بهارلو» منتقل شده است»؛ بنابراین سریع به بیمارستان رفتم. در طول مسیر، با تلفنی که در ماشین وزرا نصب شده بود، با پنج، شش نفر از جراحهای معروف آن زمان تماس گرفتم. آقایان دکتر سهراب بنیسلیمان شیبانی، دکتر ایرج فاضل، دکتر عابدیپور، دکتر زرگر و...
دکتر شیبانی و دکتر فاضل در اتاق عمل روی رگها کار میکردند. در واقع، بیشترین محل آسیبدیدگی، سینه و کتف راست بود. مهمترین کمکی که به ایشان شده بود، این بود که علیرغم اینکه در زمان ورود به بیمارستان، نبض و فشار نداشتند و همه پزشکان ناامید بودند، دکتر محجوبی چندین واحد خون به ایشان تزریق کردند. دکتر محجوبی در این قضیه بسیار کمک کرد.
انتقال دفتر وزیر بهداری به بیمارستانی که آیتالله خامنهای در آن بستری بودند
بیمارستان «بهارلو» شلوغ بود و نمیشد معظمله را در آن بیمارستان نگه داشت. از سوی دیگر خوشبختانه، امید به زنده ماندن ایشان زیاد شده بود؛ نبض پیداکرده بودند، فشار خوب بود و... لذا دو بالگرد آمدند. بهسمت اولین بالگرد با یک برانکارد حرکت کردیم و مردم فکر کردند که ایشان را بردند و تا حدودی بیمارستان خلوت شد و ایشان را در بالگرد دوم گذاشتیم و به بیمارستان قلب (شهید رجایی فعلی) بردیم. حتی من دفترم را در وزارتخانه بهداری به بیمارستان قلب منتقل کردم و تمام مدت در این بیمارستان بودم. زمانی که حضرت آیتالله خامنهای را به بیمارستان قلب منتقل کردیم، وضعیت ایشان بدتر نشد و ثابت مانده بود. در کما نبودند، بلکه بهدلیل بیهوشی و داروهای آرامبخش در خواب عمیقی فرو رفته بودند. تنفسشان هم بهوسیله دستگاه انجام میشد. بامداد روز هفتم تیر ۱۳۶۰ بود که ایشان پیرامون خود را شناختند و قلم را در دست چپ گرفتند و دو جمله نوشتند؛ اول اینکه همراهان من در چه وضعیتی هستند؟ نگران محافظان بودند که گفتیم: خوب هستند. دومین سؤال هم این بود که آیا مغز و زبانم آسیب ندیده است؟ گفتیم: خیر. گفتند: همین کافی است.
اصلاً در آن ایام، ما خانه نمیرفتیم. ما در طول مدت وزارت، ۲۴ ساعته سر کار بودیم. شب هم اگر وقت میشد، در وزارتخانه استراحت میکردیم که سه تا تلفن بالای سرمان بود. آن شب به نخست وزیری سر زدیم و سپس به مجلس رفتیم. همه نگران بودند که چه اتفاقی میخواهد بیافتد؟!
بوسیدن دست امام به بهانه گزارش سلامتی آقا
آنجا آقایان هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی و... بودند. آقای هاشمی خیلی خونسرد میگفت که هیچ اتفاقی نمیافتد و انقلاب راه خودش را طی میکند. بنده، دکتر «میلانینیا»، دکتر «باقی» و... حتی پروفسور «مجید سمیعی» ایشان را معاینه کردیم. همینطور عارضهای روی پوست سینه وجود داشت که دکتر «عابدیپور»، جراح پلاستیک این عارضه را برطرف کردند. دستها مشکلی نداشت، بلکه شبکه عصبی زیر بغل صدمه دیده و اعصاب دست راست دچار آسیب شده بودند.
امام خمینی (ره) خیلی نگران بودند و ما هم از این فرصت استفاده میکردیم که امام را بیشتر ببینیم. من مدام میرفتم و میگفتم آمدهام گزارش حضرت آقا را به شما بدهم. فوری میرفتم داخل و دستان امام را میبوسیدم و میگفتم که حال آقا بهتر است و امام خوشحال میشد و روی این اعتبار، من هر روز آنجا رفت و آمد داشتم.
انتهای پیام/ 112
منبع: دفاع مقدس