شهیدی که روز خبرنگار به نام اوست
شهید «محمود صارمی» خبرنگار با غیرت و وظیفه شناس لرستانی بود که گروه تروریستی طالبان در هفدهم مرداد سال ۱۳۷۷ وی را به شهادت رساند.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی به نقل از رادیو قرآن :«محمود صارمی» سال ۱۳۴۷ در روستای «چهاربره» شهرستان «بروجرد» متولد شد. از آن جایی که خانوادهاش به کار کشاورزی مشغول بودند و پدر خانواده گاه و بیگاه برای یافتن کار راهی کشور «کویت» میشد، لازم بود کودکان از همان سالهای نخستین زندگی دوشادوش خانواده مشغول به کار شوند و «محمود» هم از این قاعده مستثنی نبود.دوره ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند و برای ادامه تحصیل روانه شهر «بروجرد» و در منزل خواهرش ساکن شد، پس از طی کردن دوره راهنمایی در مدرسه «شهید باهنر»، برای گذراندن دوره متوسطه در دبیرستان «حضرت رسولالله (ص)» در رشته علوم انسانی نامنویسی کرد و در سال ۱۳۶۶ موفق به اخذ دیپلم شد.
این شهید بزرگوار در سال ۱۳۷۵ به عنوان مسئول دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران (ایرنا) در «مزارشریف» انتخاب و در ۲۶ دیماه همان سال به عنوان مسئول نمایندگی خبرگزاری راهی «کابل» شد یعنی زمانی که این کشور درگیر جنگهای داخلی بود و بهخوبی میدانست در این سرزمین آشوب زده خطر به اسارت درآمدن و حتی شهادت وجود دارد، اما بر حسب وظیفه و رسالت و تکلیف، این راه را انتخاب کرد.
این بار دست جنایتکاران تاریخ از آستین گروه تروریستی «طالبان» درآمد و با حمله به سرکنسولگری ایران در شهر «مزارشریف» هشت نفر از کارکنان سرکنسولگری و «محمودصارمی» که رفته بود تا فریاد مظلومیت مردم بیگناه «افغانستان» را به گوش جهانیان برساند و راوی ددمنشی یزیدیان زمان باشد، به شهادت رساندند.
تا مدتها از سرنوشت این ۹ نفر گزارشی منتشر نشد، تا اینکه پیکرهای آنان در یک گور جمعی در خرابههای پشت کنسولگری به دست آمد. پیکر آنان ۲۲ شهریور ۱۳۷۷ به تهران منتقل شد و به خاک سپرده شد.
روایت مادر از آخرین دیدارش با شهید صارمی
مادر شهید صارمی در خاطرات خود به آخرین دیدار با فرزندش اشاره کرده و می گوید:
انگار این خداحافظی با همه خداحافظی های قبلی فرق می کرد، حس و حال عجیبی سراپایم را فرا گرفته بود و محمود را تا دم در حیاط بدرقه کردم و مدام او را می بوسیدم و نگاهش می کردم، نمی دانستم این آخرین دیدار من و محمود است.
مادر از دلتنگی هایش برای محمود اینگونه می گوید: هر وقت دلتنگ محمود می شوم یک دل سیر به قاب عکسش نگاه می کنم و او را می بوسم و هر وقت می خواهم با محمود درد دل کنم بر سر مزارش می روم و کلی درد دل می کنم.
روایت فرزند شهید صارمی از شهادت پدرش
اولین باری که فهمیدی پدرت نیست و دیگر قرار نیست باشد کی بود؟ مادرم می گوید همان روزهای اول بعد از شهادت پدرم وقتی من سراغ پدرم را گرفتم به من گفته است که دیگر منتظرش نباشم اگر چه خودش سال ها طول کشید تا این واقعیت را باور کند. گاهی آرزو می کنم برادر یا خواهری داشتم تا این حد تنها نبودم و مادرم کمتر احساس تنهایی می کرد.
بعدها که شیوه شهادت پدرت را فهمیدی چطور با آن کنار آمدی؟ آخرین باری که پدرم به تهران آمد برای گذراندن نقاهت بعد از عمل آپاندیس بود. اما تماس های پشت سر هم و اصرارهای مسئولان کشور و مدیران خبرگزاری باعث شد تا با توجه به حس مسئولیتی که پدرم داشت پیش از بهبودی کامل راهی این افغانستان شود. پدرم چند روز بعد از آخرین حضورش در افغانستان و بعد از خبر سقوط مزار شریف همراه کارمندان کنسولگری توسط طالبان یا شاید هم نیروهای پاکستان در نهایت مظلومیت و کاملاً بی دفاع به شهادت رسید.